دلم غرق نگاه آخرت ماند
غریب من، غم پهناورت ماند
فرستادی به میدان اکبرت را
میان معرکه پیغمبرت ماند
از آن بغض نگاه گریه دارت
که خیره بر گلوی اصغرت ماند...
من و اهل حرم فهمیده بودیم
کنار علقمه بال و پرت ماند
خدا را شکر بعد از رفتن تو
به دوش خسته گرمای سرت ماند
دو چشمه زمزم از چشم ترم رفت
ولی سعی و صفای حنجرت ماند
و هفتاد و دو حسرت در دل من
برای یک کفن بر پیکرت ماند
هدف این بود فریادت بمیرد
به روی نیزه اما منبرت ماند
به « نیزه» در « تنور» و « دیر» در « طشت» ...
به هر جا رد پایی از سرت ماند
تو را کشتند، نامت زنده تر شد
سرت رفت ای دلاور سنگرت ماند
پس از تو ای خلیل سر بریده
به دور از سقف و سایه هاجرت ماند
به زنده ماندن تو شک ندارم
اگر رفتی شکوه باورت ماند
اگر چه ظاهراً خوابیده طوفان
دلم غرق نگاه آخرت ماند